توهم تلخ رفتنت...چند صباحی است دامنگیر روزگارم شده...
چند صباحی است از کابوس گذشتنت بیدار میشوم...
چند شبی است...که با تلخ گریه های این توهم سر میکنم....
مدتی است که افکار تیره را مانند نقل ونبات به مغز مظلومم میبندم...و ساعت ها با دلپیچه های ذهن پریشانم...بیخوابی میکشم...
منهاشدنت از سرنوشتم=منها شدنم از رویاها...
وچه خوب تا مغزاستخوان این تساوی را میفهمی...
تو که میدانی چقدر در تظاهرکردن چیره دستم...پس نگذار تصور بی خیال بودنم در محیط افکارت جریان یابد...
چقدر رنج میکشم از این توهم که مرا هر روز در چشم تو کمتر می یابد!
چقدر تلخ کام میشوم این روزها که نمیپرسی حالم را...
چقدر نگران خودم میشوم وقتی نگرانی برایم را...در تن صدایت نمیشنوم...
چهارستون دلم میلرزد از این توهم شوم...
هرجور که حساب میکنم...من+نبودنت مساوی ادامه دادن نمیشود...
میبینی؟!...ریاضی ام هم بهتر میشود...وقتی پای تو وسط باشد!!!
نظرات شما عزیزان:
از خودتونه اینا عایا؟؟؟
پاسخ: آره هر مطلبی که تو بخش های "دلنوشته های من" و "تراشه های قلم من و سپیدی کاغذ" هست مال خودمه...

پاسخ: ممنون

.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ: ممنون دوستم!
خراب شده اند
بعد از تو
برگرد
پاسخ: کاش اصلا نری...که بخوام واسه برگشتنت چشم بکشم...
پاسخ: پنهان بودنش غمگین ترش هم میکنه...
be ma ham sar bezan lotfan
.gif)
.gif)
.gif)
http://eshgh-akhar.LoxBlog.Com
پاسخ: باشه میام...
پاسخ: هه...حالا کی گفته باورم شده!!!؟ مسخره بازی میکنم بابا!
موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،